در سکوتی لبالب از فریاد گوشه چشمی به آسمان دارد
یک بغل بغض و تاول و ترکش، یک بغل بغض بیکران دارد
بهنام آنکه جان را فکرت آموخت
چراغ دل به نور جان برافروخت
آتشفشان زخم منم، داغ دیدهام
خاکسترم، بهار به آتش کشیدهام
کعبه اسم تو، منا اسم تو، زمزم اسم توست
ندبه اسمِ تو، شفا اسم تو، مرهم اسم توست
با پای سر به سِیْر سماوات میرویم
احرام بستهایم و به میقات میرویم