همنوا بود با چکاچک من
غرّش آسمان و هوهوی باد
ای بحر! ببین خشکی آن لبها را
ای آب! در آتش منشان سقا را
عشق تو در تمامی عالم زبانزد است
بیعشق، حال و روز زمین و زمان بد است
آنکه با مرگِ خود احیای فضیلت میخواست
زندگی را همه در سایۀ عزّت میخواست
خاکریز شیعه و سنی در این میدان یکیست
خیمهگاه تفرقه با خانهٔ شیطان یکیست
حقیقت مثل خورشید است در یک صبح بارانی
نمیماند به پشت ابرهای تیره زندانی
جاده در پیش بود و بیوقفه
سوی تقدیر خویش میرفتیم
باید از فقدان گل خونجوش بود
در فراق یاس مشكیپوش بود
صبوری به پای تو سر میگذارد
غمت داغها بر جگر میگذارد
وقتی سکوت سبز تو تفسیر میشود
چون عطرِ عشق، نام تو تکثیر میشود
سلمان کیستید؟ مسلمان کیستید؟
با این نگاه، شیعهٔ چشمان کیستید؟