ای دل سوختگان شمع عزای حرمت
اشک ما وقف تو و کربوبلای حرمت
ما منتظران همیشه مشغول دعا
هستیم شبانهروز در ذکر و ثنا
کسی که عشق بُوَد محو بردباری او
روان به پیکر هستیست لطف جاری او
به شهر کوفه غریبم من و پناه ندارم
به غیر دربهدریها پناهگاه ندارم
درختان را دوست میدارم
که به احترام تو قیام کردهاند
چو موج از سفر ماهتاب میآید
از آب و آینه و آفتاب میآید
اینگونه که با عشق رفاقت دارد
هر لحظه لیاقت شهادت دارد
تا یوسف اشکم سَرِ بازار نیاید
کالای مرا هیچ خریدار نیاید