چیست این چیست که از دشت جنون میجوشد؟
گل به گل، از ردِ این قافله خون میجوشد
میگوید از شکستن سرو تناورش
این شیرزن که مثل پدر، مثل مادرش...
ای به چشمت آسمان مهر، تا جان داشتی
ابرهای رحمتت را نذر جانان داشتی
باز در پردۀ عشاق صلایی دیگر
میرسد از طرف کربوبلایی دیگر
به شهر کوفه غریبم من و پناه ندارم
به غیر دربهدریها پناهگاه ندارم
زنی شبیه خودش عاشق، زنی شبیه خودش مادر
سپرده بر صف آیینه دوباره آینهای دیگر
تا یوسف اشکم سَرِ بازار نیاید
کالای مرا هیچ خریدار نیاید
نفسی به خون جگر زدم، که لبی به مرثیه وا کنم
به ضریحِ گمشده سر نهم، شبِ خویش وقف دعا کنم
گاهی اگر با ماه صحبت کرده باشی
از ما اگر پیشش شکایت کرده باشی