ما منتظران همیشه مشغول دعا
هستیم شبانهروز در ذکر و ثنا
به شهر کوفه غریبم من و پناه ندارم
به غیر دربهدریها پناهگاه ندارم
اینگونه که با عشق رفاقت دارد
هر لحظه لیاقت شهادت دارد
ای در تو عیانها ونهانها همه هیچ
پندار یقینها و گمانها همه هیچ
تا یوسف اشکم سَرِ بازار نیاید
کالای مرا هیچ خریدار نیاید
ای انتظارِ جاری ده قرن تا هنوز
بیتو غروب میشود این روزها هنوز
مجنون تو کوه را ز صحرا نشناخت
دیوانۀ عشق تو سر از پا نشناخت
ای آنکه دوای دردمندان دانی
راز دل زار مستمندان دانی
ای سرّ تو در سینۀ هر محرم راز
پیوسته درِ رحمت تو بر همه باز
بازآ بازآ هر آنچه هستی بازآ
گر کافر و گبر و بتپرستی بازآ