چون آسمان کند کمر کینه استوار
کشتی نوح بشکند از موجۀ بحار
چه رازی از دل پاکت شنیدند؟
درون روح بیتابت چه دیدند؟
کربلا را میسرود اینبار روی نیزهها
با دو صد ایهام معنیدار، روی نیزهها
پیش چشمم تو را سر بریدند
دستهایم ولی بیرمق بود
بهار آسمان چارمینی
غریب امّا، امامت را نگینی
عالمى سوخته از آتش آهِ من و توست
این در سوخته تا حشر گواهِ من و توست
جاری استغاثهها ای اشک!
وقت بر گونهها رها شدن است
لب خشک و داغی که در سینه دارم
سبب شد که گودال یادم بیاید
سلام ما به حسین و سفیر عطشانش
که در اطاعت جانان، گذشت از جانش