موسایی و صد جلوه به هر طور کنی
هر جا گذری، حکایت از نور کنی
چون کوفه که چهرهای پر از غم دارد
این سینه، دلی شکسته را کم دارد
آرامشی به وسعت صحراست مادرم
اصلاً گمان کنم خودِ دریاست مادرم
احساس از هفت آسمان میبارد، احساس
بوی گل سرخ است يا بوی گل ياس؟
یک کوه رشید دادهام ای مردم!
یک باغ امید دادهام ای مردم!
خوش باد دوباره یادی از جنگ شدهست
دریاچۀ خاطرات خونرنگ شدهست
از جوار عرش سرزد آفتاب دیگری
وا شد از ابوا به روی خلق، باب دیگری...
لب خشک و داغی که در سینه دارم
سبب شد که گودال یادم بیاید
چون آينه، چشم خود گشودن بد نيست
گرد از دل بيچاره زدودن بد نيست