امشب شکوه عشق جهانگیر میشود
روح لطیف عاطفه تصویر میشود
گریه بود اولین صدا، آری!
روز اول که چشم وا کردیم
با کلامُ اللهِ ناطق همکلام!
ای سکینه! بر کراماتت سلام!
رفتی و این ماجرا را تا فصل آخر ندیدی
عبّاس من! دیدی امّا مانند خواهر ندیدی
ای مرهم زخم دل و غمخوار پدر!
هم غمخور مادری و هم یار پدر
دین را حرمیست در خراسان
دشوار تو را به محشر آسان
ماهی که یادگار ز پنج آفتاب بود
بر چهرهاش ز عصمت و عفت نقاب بود
هرچند، نامِ نیک، فراوان شنیدهایم
نامی، به با شکوهی زینب، ندیدهایم
سوارِ گمشده را از میان راه گرفتی
چه ساده صید خودت را به یک نگاه گرفتی
ماه مولا شد حدیث طیر را با ما بخوان
در ولایش آشنا و غیر را با ما بخوان
سلام فاطمه، ای جلوۀ شکیبایی
که نور حُسن تو جان میدهد به زیبایی