امشب شکوه عشق جهانگیر میشود
روح لطیف عاطفه تصویر میشود
او خستهترین پرندهها را
در گرمی ظهر سایه میداد
با کلامُ اللهِ ناطق همکلام!
ای سکینه! بر کراماتت سلام!
ای مرهم زخم دل و غمخوار پدر!
هم غمخور مادری و هم یار پدر
گرفته درد ز چشمم دوباره خواب گران را
مرور میکنم امشب غم تمام جهان را
با داغ مادرش غم دختر شروع شد
او هرچه درد دید، از آن «در» شروع شد
ماهی که یادگار ز پنج آفتاب بود
بر چهرهاش ز عصمت و عفت نقاب بود
رسید جمعهٔ آخر سلام قدس شریف
سلام قبلهٔ صبر و قیام، قدس شریف
دنیاست در تلاطم و طوفان کران کران
خشم و خشونت و غم کشتار بیامان
ماه مولا شد حدیث طیر را با ما بخوان
در ولایش آشنا و غیر را با ما بخوان
سلام فاطمه، ای جلوۀ شکیبایی
که نور حُسن تو جان میدهد به زیبایی