امشب شکوه عشق جهانگیر میشود
روح لطیف عاطفه تصویر میشود
مهمون از راه اومده شهر شده آماده
بازم امشب تو حرم غلغله و فریاده
با کلامُ اللهِ ناطق همکلام!
ای سکینه! بر کراماتت سلام!
تا از دل ابر تیره بیرون نشوید
چون ماه چراغ راه گردون نشوید
بازآ که غم زمانه از دل برود
خواب از سر روزگار غافل برود
ای مرهم زخم دل و غمخوار پدر!
هم غمخور مادری و هم یار پدر
غزل عشق و آتش و خون بود که تو را شعر نینوا میکرد
و قلم در غروب دلتنگی، شرح خونین ماجرا میکرد
ماهی که یادگار ز پنج آفتاب بود
بر چهرهاش ز عصمت و عفت نقاب بود
هرچند ز غربتت گزند آمده بود
زخمت به روانِ دردمند آمده بود
ماه مولا شد حدیث طیر را با ما بخوان
در ولایش آشنا و غیر را با ما بخوان
سلام فاطمه، ای جلوۀ شکیبایی
که نور حُسن تو جان میدهد به زیبایی