آه از دمی که در حرم عترت خلیل
برخاست از درای شتر بانگِ الرّحیل
توفان خون ز چشم جهان جوش میزند
بر چرخ، نخل ماتمیان دوش میزند!
ای پاسخ بیچون و چرای همۀ ما
اکنون تویی و مسألههای همۀ ما
دل آزاده با خدا باشد
ذکر، نسیان ماسوا باشد
خدایا به جاه خداوندیات
که بخشی مقام رضامندیات
خداوندا در این دیرینه منزل
دری نشناختم غیر از در دل
از رفتن دل نیست خبر اهل وفا را
آن کس که تو را دید نداند سر و پا را
نتوان گفت که این قافله وا میماند
خسته و خُفته از این خیل جدا میماند
خدایا دلی ده حقیقتشناس
زبانی سزاوار حمد و سپاس