الا قرار دل و جانِ بیقرار ظهورت!
کدام جمعه بُوَد روز و روزگار ظهورت؟
تو ای تجلّی عصمت! ظهور خواهی کرد
به جام لاله، شراب طهور خواهی کرد
روز، روز نیزه و شمشیر بود
ظهر داغ خون و تیغ و تیر بود
تو قلّهنشین بام خوبیهایی
تنها نه نشان که نام خوبیهایی
نتوان گفت که این قافله وا میماند
خسته و خُفته از این خیل جدا میماند
فریاد اگرچه در تو پنهان بودهست
خورشید تکلّمت فروزان بودهست