در کویری که به دریای کرم نزدیک است
عاشقت هستم و قلبم به حرم نزدیک است
این شعر را سخت است از دفتر بخوانیم
باید که از چشمان یکدیگر بخوانیم
از هالۀ انتظار، خواهد آمد
بر خورشیدی سوار خواهد آمد
تبر بردار «ابراهیم»! در این عصر ظلمانی
بیا تا باز این بتهای سنگی را بلرزانی
هرچند نفس نمانده تا برگردیم
با این دل منتظر، کجا برگردیم؟
در پیچ و خم عشق، همیشه سفری هست
خون دل و ردّ قدم رهگذری هست
مَردمِ كوچههای خوابآلود، چشم بیدار را نفهمیدند
مرد شبگریههای نخلستان، مرد پیكار را نفهمیدند
قطرهام اما به فکر قطره ماندن نیستم
آنقدَر در یاد او غرقم که اصلاً نیستم
خودش را وارث أرض مقدس خوانده، این قابیل
جهان وارونه شد؛ اینبار با سنگ آمده هابیل
خدا میخواست تا تقدیر عالم این چنین باشد
کسی که صاحب عرش است، مهمان زمین باشد