ابرازِ دوستی، به حقیقت زیارت است
آری مرامِ اهل محبت، زیارت است
ای کاش که در بند نگاهش باشیم
دلسوختۀ آتش آهش باشیم
پروندۀ جرم مستند را چه کنم؟
شرمندگی الی الابد را چه کنم؟
ما گرم نماز با دلی آسوده
او خفته به خاکِ جبهه خونآلوده
آسمان از ابر چشمان تو باران را نوشت
آدم آمد صفحهصفحه نام انسان را نوشت
وقتی نمازها همه حول نگاه توست
شاید که کعبه هم نگران سپاه توست
در شور و شر حجاز تنهاست علی
در نیمهشبِ نماز تنهاست علی
این شعر را سخت است از دفتر بخوانیم
باید که از چشمان یکدیگر بخوانیم
آن جانِ جهانِ جود برمیگردد
ـ بر اجدادش درود ـ برمیگردد
تبر بردار «ابراهیم»! در این عصر ظلمانی
بیا تا باز این بتهای سنگی را بلرزانی
در پیچ و خم عشق، همیشه سفری هست
خون دل و ردّ قدم رهگذری هست
خودش را وارث أرض مقدس خوانده، این قابیل
جهان وارونه شد؛ اینبار با سنگ آمده هابیل