میگوید از شکستن سرو تناورش
این شیرزن که مثل پدر، مثل مادرش...
یک بار رسید و بار دیگر نرسید
پرواز چنین به بام باور نرسید
قدم در دفاع از حرم برندارد
سپاھی که تیغ دودَم برندارد
اگرچه باغِ پر از لالۀ تو پرپر شد
زمین برای همیشه، شهیدپرور شد
این شعر را سخت است از دفتر بخوانیم
باید که از چشمان یکدیگر بخوانیم
زنی شبیه خودش عاشق، زنی شبیه خودش مادر
سپرده بر صف آیینه دوباره آینهای دیگر
تبر بردار «ابراهیم»! در این عصر ظلمانی
بیا تا باز این بتهای سنگی را بلرزانی
در پیچ و خم عشق، همیشه سفری هست
خون دل و ردّ قدم رهگذری هست
هیچ کس نشناخت دردا! درد پنهان علی
چون کبوتر ماند در چاه شب افغان علی
خودش را وارث أرض مقدس خوانده، این قابیل
جهان وارونه شد؛ اینبار با سنگ آمده هابیل
گاهی اگر با ماه صحبت کرده باشی
از ما اگر پیشش شکایت کرده باشی