روز، روز نیزه و شمشیر بود
ظهر داغ خون و تیغ و تیر بود
این شعر را سخت است از دفتر بخوانیم
باید که از چشمان یکدیگر بخوانیم
سر تا به قدم آینۀ حسن خدایی
کارش ز همه خلق جهان عقدهگشایی
تبر بردار «ابراهیم»! در این عصر ظلمانی
بیا تا باز این بتهای سنگی را بلرزانی
در پیچ و خم عشق، همیشه سفری هست
خون دل و ردّ قدم رهگذری هست
ای همه جا یار رسولِ خدا
محرم اسرار رسولِ خدا
خودش را وارث أرض مقدس خوانده، این قابیل
جهان وارونه شد؛ اینبار با سنگ آمده هابیل