سر نهادیم به سودای کسی کاین سر از اوست
نه همین سر که تن و جان و جهان یکسر از اوست...
فرخنده پیکریست که سر در هوای توست
فرخندهتر سریست که بر خاک پای توست
گر بسوزیم به آتش همه گویند سزاست
در خور جورم و از فضل توام چشم عطاست
این جاده که بیعبور باقی مانده
راهیست که سمت نور باقی مانده
یک دفتر خون، شهادتین آوردند
از خندق و خیبر و حنین آوردند
دل اگر تنگ و جان اگر خستهست
گاه گاهی اگر پریشانیم
زخم من کهنه زخم تو تازه
زخمی پنجههای بیرحمیم
گردباد است که سنجیده جلو میآید
به پراکندن جمع من و تو میآید
شبیه آینه هستیم در برابر هم
که نیستیم خوش از چهرهٔ مکدر هم
بگو به باد بپوشد لباس نامهبران را
به گوش قدس رساند سلام همسفران را
دست مرا گرفت شبیه برادری
گفتم سلام، گفت سلام معطری