پس تو هم مثل همسرت بودی؟!
دستبسته، شکسته، زندهبهگور
غم داغ تو را با هیچکس دیگر نخواهم گفت
برایت روضه میخوانم ولی از سر نخواهم گفت
درختان را دوست میدارم
که به احترام تو قیام کردهاند
بر آستان درِ او، کسی که راهش هست
قبول و منزلت آفتاب و ماهش هست
سرم خزینۀ خوف است و دل سفینۀ بیم
ز کردۀ خود و اندیشۀ عذاب الیم
راه گم کردم، چه باشد گر بهراه آری مرا؟
رحمتی بر من کنی و در پناه آری مرا؟
چو موج از سفر ماهتاب میآید
از آب و آینه و آفتاب میآید
شعری به رسم هدیه... سلامی به رسم یاد
روز تولد تو سپردم به دست باد
گرفته درد ز چشمم دوباره خواب گران را
مرور میکنم امشب غم تمام جهان را