پس تو هم مثل همسرت بودی؟!
دستبسته، شکسته، زندهبهگور
آن را که ز دردِ دینش افسونی هست
در یاد حسین، داغ مدفونی هست
پس سرخ شد عمامۀ آن سیّد جلیل
تیغ آن چنان زدند که لرزید جبرئیل
جمعه برای غربت من روز دیگریست
با من عجیب دغدغۀ گریهآوریست
عمری به جز مرور عطش سر نکردهایم
جز با شرابِ دشنه گلو تر نکردهایم
سر زد ز شرق معركه، آن تیغ گرمْسیر
عشق غیور بود و برآمد به نفی غیر
شعری به رسم هدیه... سلامی به رسم یاد
روز تولد تو سپردم به دست باد