خاکیان را از فلک، امید آسایش خطاست
آسمان با این جلالت، گوی چوگان قضاست
چون آسمان کند کمر کینه استوار
کشتی نوح بشکند از موجۀ بحار
بهارا! حال زارم را بگویم؟
دل بی برگ و بارم را بگویم؟
پس تو هم مثل همسرت بودی؟!
دستبسته، شکسته، زندهبهگور
چشمهها جوشید و جاری گشت دریا در غدیر
باغ عشق و آرزوها شد شکوفا در غدیر
شعری به رسم هدیه... سلامی به رسم یاد
روز تولد تو سپردم به دست باد
خدا قسمت کند با عشق عمری همسفر بودن
شریک روزهای سخت و شبهای خطر بودن