حرمت خاک بهشت است، تماشا دارد
جلوۀ روشنی از عالم بالا دارد
عطر بهار از جانب دالان میآید
دارد صدای خنده از گلدان میآید
زینب صُغراست او؟ یا مادر کلثوم بوده؟
یا خطوط درهم تاریخ نامفهوم بوده؟
کودکی سوخت در آتش به فغان، هیچ نگفت
مادری ساخت به اندوه نهان، هیچ نگفت
بیسایه مرا آن نور، با خویش کجا میبرد
بیپرسش و بیپاسخ، میرفت و مرا میبرد
نرگس، روایتیست ز عطر بهار تو
مریم، گلیست حاکی از ایل و تبار تو
سر تا به قدم آینۀ حسن خدایی
کارش ز همه خلق جهان عقدهگشایی
به دریا رسیدم پس از جستجوها
به دریای پهناور آرزوها
بیمرگ سواران شب حادثههایید
خورشیدنگاهید و در آفاق رهایید
ای همه جا یار رسولِ خدا
محرم اسرار رسولِ خدا
میداد نسيم سحری بوی تنت را
از باد شنيدم خبر آمدنت را
کاش از جنس جنون، بال و پری بود مرا
مثل سیمرغ از اینجا سفری بود مرا
نه از لباس کهنهات نه از سرت شناختم
تو را به بوی آشنای مادرت شناختم