چنان شیرینی دنیای ما شورانده دنیا را
که از ما وام میگیرند آیین تماشا را
یک گوشه نشسته عقده در دل کردهست
مرداب که سعی خویش زائل کردهست
چون کوفه که چهرهای پر از غم دارد
این سینه، دلی شکسته را کم دارد
ما سینه زدیم بیصدا باریدند
از هرچه که دم زدیم، آنها دیدند
قندیل و شمعدان و چراغان
آیینه و بلور و کبوتر
یک کوه رشید دادهام ای مردم!
یک باغ امید دادهام ای مردم!
شد به آهنگ عجیبی خاک ما زیر و زبر
خانهها لرزید و لرزیدند دلها بیشتر
خوش باد دوباره یادی از جنگ شدهست
دریاچۀ خاطرات خونرنگ شدهست
به این آتش برس، هیزم مهیا کن، مهیاتر
گلستانیم ما، در آتش نمرود، زیباتر
به سیل اشک میشوییم راه کارونها را
هنوز از جبهه میآرند تابوت جوانها را
کوه آهسته گام برمیداشت
پیکر آفتاب بر دوشش
امشب از داغی دوباره چشم ایران روشن است
یوسفی رفتهست، آری وضع کنعان، روشن است
جاده ماندهست و من و اين سر باقى مانده
رمقی نيست در اين پيکر باقى مانده
چون آينه، چشم خود گشودن بد نيست
گرد از دل بيچاره زدودن بد نيست
مرگ باید سجده باشد، سجدۀ پیش از قیام
اشهدم را خواندهام ای مرگ زیبا السّلام