چنان شیرینی دنیای ما شورانده دنیا را
که از ما وام میگیرند آیین تماشا را
یک گوشه نشسته عقده در دل کردهست
مرداب که سعی خویش زائل کردهست
مرا از حلقۀ غمها رها کن
مرا از بند ماتمها رها کن
ما سینه زدیم بیصدا باریدند
از هرچه که دم زدیم، آنها دیدند
از هالۀ انتظار، خواهد آمد
بر خورشیدی سوار خواهد آمد
شد به آهنگ عجیبی خاک ما زیر و زبر
خانهها لرزید و لرزیدند دلها بیشتر
همیشه خاک پای همسفرهاست
سرش بر شانۀ خونینجگرهاست
به این آتش برس، هیزم مهیا کن، مهیاتر
گلستانیم ما، در آتش نمرود، زیباتر
هرچند نفس نمانده تا برگردیم
با این دل منتظر، کجا برگردیم؟
به سیل اشک میشوییم راه کارونها را
هنوز از جبهه میآرند تابوت جوانها را
مرا بنویس باران، تا ببارم
یکی از داغداران... تا ببارم
امشب از داغی دوباره چشم ایران روشن است
یوسفی رفتهست، آری وضع کنعان، روشن است
نه پاره پاره پاره پیکرت را
نه حتّی مشتی از خاکسترت را
مرگ باید سجده باشد، سجدۀ پیش از قیام
اشهدم را خواندهام ای مرگ زیبا السّلام