همین که بهتری الحمدلله
جدا از بستری، الحمدلله
روز، روز نیزه و شمشیر بود
ظهر داغ خون و تیغ و تیر بود
بیا به خانه که امّید با تو برگردد
هزار مرتبه خورشید با تو برگردد
اذانی تازه کرده در سرم حسّ ترنم را
ندای ربّنا را، اشک در حال تبسم را
منظومهٔ دهر، نامرتب شده بود
هم روز رسیده بود هم شب شده بود
خانههای آن کسانی میخورد در، بیشتر
که به سائل میدهند از هرچه بهتر بیشتر