بیا باران شو و جاری شو و بردار سدها را
به پیکارِ «نخواهد شد» بیاور «میشود»ها را
«بشنو از نی چون حکایت میکند»
شیعه را در خون روایت میکند
اذانی تازه کرده در سرم حسّ ترنم را
ندای ربّنا را، اشک در حال تبسم را
در آتشی از آب و عطش سوخت تنت را
در دشت رها کرد تن بیکفنت را