روزی شعر من امشب دو برابر شده است
چون که سرگرم نگاه دو برادر شده است
پای زخم آلود من! طاقت بیاور میرسی
صبح فردا محضر ارباب بیسر میرسی
عطش از خشکی لبهای تو سیراب شده
آب از هُرم ترکهای لبت آب شده
تاجی از آفتاب سر قم گذاشتند
نوری ز عشق در دل مردم گذاشتند
حال ما در غم عظمای تو دیدن دارد
در غمِ تشنگیات اشک چکیدن دارد
خدا وقتی نخواهد، عمر دنیا سر نخواهد شد
گلوی خشک صحرایی به باران تر نخواهد شد
کابوس نیست اینکه من از خود فراریام
عینِ خودِ عذاب شده بیقراریام
گرچه خیلی چیزها میدانی از من...هیچوقت
کم نکردی لطف خود را آنی از من هیچوقت
تو آرزوی منی با تو قلب من زندهست
و با وجود تو دنیای من فروزندهست
ﺗﺎ ﮐﯽ ﺑﻪ ﺗﻮ ﺍﺯ ﺩﻭﺭ ﺳﻼﻣﯽ ﺑﺮﺳﺎﻧﻢ
ﺍﺯ ﺗﻮ ﺧﺒﺮﯼ ﻧﯿﺴﺖ ﺑﺮﺍﺩﺭ، ﻧﮕﺮﺍﻧﻢ
دقیقههای پر از التهاب دفتر بود
و شاعری که در اندوه خود شناور بود
به خون غلتید جانی تشنه تا جانان ما باشد
که داغش تا قیامت آتشی در جان ما باشد
حضرتِ عباسی آمد شعر، دستانش طلاست
چشم شیطان کور! حالم امشب از آن حالهاست!
از نسل حیدری و دلاورتر از تو نیست
یعنی پس از علی، علیاکبرتر از تو نیست
از خدا آمدهام تا به خدا برگردم
پس چرا از سفر کربوبلا برگردم
پرسید از قبیله که این سرزمین کجاست؟
این سرزمین غمزده در چشمم آشناست
وقتی عدو به روی تو شمشیر میکشد
از درد تو تمام تنم تیر میکشد
زهیر باش دلم! تا به کربلا برسی
به کاروان شهیدان نینوا برسی
اگرچه عشق هنوز از سرم نیفتاده
ولی مسیر من و او به هم نیفتاده
غمی به وسعت عالم نشسته بر جانش
تمام ناحیه خیس از دو چشم گریانش
باید که تو را حضرت منان بنویسد
در حد قلم نیست که قرآن بنویسد
پر کن دوباره کیل مرا، ایّها العزیز!
دست من و نگاه شما، ایّها العزیز!
با دستِ بسته است ولی دستبسته نیست
زینب سرش شكسته ولی سرشكسته نیست
دوباره عطر گل یاس در حرم پیچید
و قلبها شده روشن در آستانۀ عید