ای کاش که در بند نگاهش باشیم
دلسوختۀ آتش آهش باشیم
ما گرم نماز با دلی آسوده
او خفته به خاکِ جبهه خونآلوده
گاهگاهی به نگاهی دل ما را دریاب
جان به لب آمده از درد، خدا را، دریاب
درختان را دوست میدارم
که به احترام تو قیام کردهاند
چو موج از سفر ماهتاب میآید
از آب و آینه و آفتاب میآید
در کربلا شد آنچه شد و کس گمان نداشت
هرگز فلک به یاد، چنین داستان نداشت