کمر بر استقامت بسته زینب
که یکدم هم ز پا ننشسته زینب
میرود بر لبۀ تیغ قدم بردارد
درد را یکتنه از دوش حرم بردارد
شنیده بود که اینبار باز دعوت نیست
کشید از ته دل آه و گفت: قسمت نیست
نوای کاروانت را شنیدم
دوباره سوی تو با سر دویدم
گاهگاهی به نگاهی دل ما را دریاب
جان به لب آمده از درد، خدا را، دریاب
در کربلا شد آنچه شد و کس گمان نداشت
هرگز فلک به یاد، چنین داستان نداشت
بیاور با خودت نور خدا را
تجلیهای مصباح الهدی را
رُخش چه صبح ملیحی، لبش چه آب حیاتی
علی اکبر لیلاست بَه چه شاخه نباتی