هر زمانی که شهیدی به وطن میآید
گل پرپر شده در خاطر من میآید
میآیم از رهی که خطرها در او گم است
از هفتمنزلی که سفرها در او گم است
و آتش چنان سوخت بال و پرت را
که حتی ندیدیم خاکسترت را
پیش چشمم تو را سر بریدند
دستهایم ولی بیرمق بود
بهار آسمان چارمینی
غریب امّا، امامت را نگینی