موسایی و صد جلوه به هر طور کنی
هر جا گذری، حکایت از نور کنی
نمی ز دیده نمیجوشد اگرچه باز دلم تنگ است
گناه دیدۀ مسکین نیست، کُمیت عاطفهها لنگ است
دنیا به دور شهر تو دیوار بسته است
هر جمعه راه سمت تو انگار بسته است
احساس از هفت آسمان میبارد، احساس
بوی گل سرخ است يا بوی گل ياس؟
دین را حرمیست در خراسان
دشوار تو را به محشر آسان
از جوار عرش سرزد آفتاب دیگری
وا شد از ابوا به روی خلق، باب دیگری...
دلم شور میزد مبادا نیایی
مگر شب سحر میشود تا نیایی