شدهست خیره به جاده دو چشم تار مدینه
به پیشوازی تنهاترین سوار مدینه
این اشکهای داغ را ساده نبینید
بَر دادن این باغ را ساده نبینید
صلاة ظهر شد، ای عاشقان! اذان بدهید
به شوق سجده، به شمشیر خود امان بدهید
دین را حرمیست در خراسان
دشوار تو را به محشر آسان
اشکها! فصل تماشاست امانم بدهید
شوقِ آیینه به چشم نگرانم بدهید