چیست این چیست که از دشت جنون میجوشد؟
گل به گل، از ردِ این قافله خون میجوشد
مشتاق و دلسپرده و ناآرام
زین کرد سوی حادثه مَرکب را
هر دم از دامن ره، نوسفری میآمد
ولی این بار دگرگون خبری میآمد
زهی آن عبد خدایی که خداییست جلالش
صلوات از طرف خالق سرمد به جمالش
نفسی به خون جگر زدم، که لبی به مرثیه وا کنم
به ضریحِ گمشده سر نهم، شبِ خویش وقف دعا کنم