حرمت خاک بهشت است، تماشا دارد
جلوۀ روشنی از عالم بالا دارد
ای کاش فراغتی فراهم میشد
از وسعت دردهای تو کم میشد
عطر بهار از جانب دالان میآید
دارد صدای خنده از گلدان میآید
در وسعت شب سپیدهای آه کشید
خورشید به خون تپیدهای آه کشید
زینب صُغراست او؟ یا مادر کلثوم بوده؟
یا خطوط درهم تاریخ نامفهوم بوده؟
آن صبح سراسر هیجان گفت اذان را
انگار که میدید نماز پس از آن را
نرگس، روایتیست ز عطر بهار تو
مریم، گلیست حاکی از ایل و تبار تو
صدای پای شما... نه، صدای بال میآید
کسی فراتر از امکان و احتمال میآید
جهان نبود و تو بودی نشانۀ خلقت
همای اوج سعادت به شانۀ خلقت
صبحی گره از زمانه وا خواهد شد
راز شب تار، برملا خواهد شد
گاهی از کوچههای مدینه یک صدای قدیمی میآید
بین فرزند و مادر نشان از گفتگویی صمیمی میآید!
به دریا رسیدم پس از جستجوها
به دریای پهناور آرزوها
نه از لباس کهنهات نه از سرت شناختم
تو را به بوی آشنای مادرت شناختم