ما منتظران همیشه مشغول دعا
هستیم شبانهروز در ذکر و ثنا
درختان را دوست میدارم
که به احترام تو قیام کردهاند
از چارسو راه مرا بستند
از چارسو چاه است و گمراهی
پر طاووس فتادهست به دست مگسان
کو سلیمان که نگین گیرد از این هیچکسان؟
زمين را میکشند از زير پامان مثل بم يک روز
نمیبينيم در آيينه خود را صبحدم يک روز
به بام بر شدهام از سپیدۀ تو بگویم
اذان به وقت گلوی بریدۀ تو بگویم
بهار، سفرۀ سبزیست از سیادت تو
شب تولّد هستیست یا ولادت تو؟
چو موج از سفر ماهتاب میآید
از آب و آینه و آفتاب میآید
اینگونه که با عشق رفاقت دارد
هر لحظه لیاقت شهادت دارد