بهسوی علقمه رفتم که تشنهکام بیایم
وَ سر گذاشته بر دامن امام بیایم
برخاستم از خواب اما باورم نیست
همسنگرم! همسنگرم! همسنگرم! نیست
درختان را دوست میدارم
که به احترام تو قیام کردهاند
تو قلّهنشین بام خوبیهایی
تنها نه نشان که نام خوبیهایی
خبر این بود که یک سرو رشید آوردند
استخوانهای تو را در شب عید آوردند
چو موج از سفر ماهتاب میآید
از آب و آینه و آفتاب میآید
فریاد اگرچه در تو پنهان بودهست
خورشید تکلّمت فروزان بودهست