تن خاكی چه تصور ز دل و جان دارد؟
مگر این راه پر از حادثه پایان دارد؟
زیر بار کینه پرپر شد ولی نفرین نکرد
در قفس ماند و کبوتر شد ولی نفرین نکرد
آن شب میان هالهای از ابر و دود رفت
روشنترین ستارهٔ صبح وجود رفت
مست از غم توام غم تو فرق میکند
محو توام که عالم تو فرق میکند
شب در سکوت کوچه بسی راه رفته بود
امواج مد واقعه تا ماه رفته بود