ای دل سوختگان شمع عزای حرمت
اشک ما وقف تو و کربوبلای حرمت
گواهی میدهد انجیل هم آیات قرآن را
نمیفهمم تقلای مسیحیهای نجران را
میان باطل و حق، باز هم مجادله شد
گذاشت پا به میان عشق و ختم غائله شد
کسی که عشق بُوَد محو بردباری او
روان به پیکر هستیست لطف جاری او
تن خاكی چه تصور ز دل و جان دارد؟
مگر این راه پر از حادثه پایان دارد؟
آن شب میان هالهای از ابر و دود رفت
روشنترین ستارهٔ صبح وجود رفت