خدا نوشت به اسم شما سپیدهدمان را
و آفرید به نام شما زمین و زمان را
تو کیستی که ز دستت بهار میریزد
بهار در قدمت برگ و بار میریزد
صبح طلوع زهرۀ زهرا رسیده است
پایان ظلمت شب یلدا رسیده است
پیغمبر و زهرا و حیدر یک وجودند
روز ازل تصویر یک آیینه بودند
ای یادگار آدم و ادریس، ای قلم
برکش قلم به صفحۀ تلبیس، ای قلم
اول دفتر به نام خالق اکبر
آنکه سِزَد نام او در اولِ دفتر
ما عشق تو را به سینه اندوختهایم
در آتش عشق، بال و پر سوختهایم
دارم از دنیا دلی اندوهگین
نقشی از اندوه دارم بر جبین
در خون نشسته دیدۀ چشمانتظارها
خالیست جاده از تب و تاب سوارها
حسّی غریب میکشدم در هوای تو
ای آرزوی گمشده، جانم فدای تو
بغضها راه نفسهای مرا سد شدهاند
لحظهها بیتو پریشانی ممتد شدهاند
در آغوش آیینهها بودهام
نمیدانی ای دل کجا بودهام
ماه مدینه رو سوی ایران میآورد؟
یا آفتاب رو به خراسان میآورد؟
چقدر با تو کبوتر، چقدر با تو نگاه
چقدر آینه اینجا نشسته راه به راه
غمگین زمین، گرفته زمان، تیرهگون هواست
امروز روز گریه و امشب شب عزاست
ناگهان پر میکشی دریا به دریا میروی
آه ای ابر کرامت تا کجاها میروی
آن شب که کوفه شاهد ننگی سیاه بود
در گریه آسمان و زمین تا پگاه بود
تو آمدی و در رحمت خدا وا بود
و غرق نور، زمین، بلکه آسمانها بود
مانند تو غریب، زمین و زمان نداشت
انبوه دردهای تو را آسمان نداشت
هنوز میشنوم هقهق صدایت را
صدای آن نفس درد آشنایت را
به بوسه بر قدمت چشم من حسادت داشت
به حیرتم که چرا خاک این سعادت داشت؟