با فرق شکسته، دل خون، چهرۀ زرد
از مسجد کوفه باز میگردد مرد
موعود خدا، مرد خطر میخواهد
آری سفر عشق، جگر میخواهد
دلی برای سپردن به آن دیار نداشت
برای لحظۀ رفتن دلش قرار نداشت
رویش را قرص ماه باید بکشد
چشمانش را سیاه باید بکشد
در سایۀ این حجاب نوری ازلیست
هر چند زن است اما آواش جلیست
بیحرمتی به ساحت خوبان قشنگ نیست
باور کنید پاسخ آیینه سنگ نیست
از بدر، از خیبر علی را میشناسند
یاران پیغمبر علی را میشناسند
بیتاب دوست بودی و پروا نداشتی
در دل به غیر دوست تمنا نداشتی
راضی به جدايی از برادر نشده
با چند اماننامه کبوتر نشده