چون آسمان کند کمر کینه استوار
کشتی نوح بشکند از موجۀ بحار
گریه بود اولین صدا، آری!
روز اول که چشم وا کردیم
چه رازی از دل پاکت شنیدند؟
درون روح بیتابت چه دیدند؟
رفتی و این ماجرا را تا فصل آخر ندیدی
عبّاس من! دیدی امّا مانند خواهر ندیدی
از چارسو راه مرا بستند
از چارسو چاه است و گمراهی
پر طاووس فتادهست به دست مگسان
کو سلیمان که نگین گیرد از این هیچکسان؟
زمين را میکشند از زير پامان مثل بم يک روز
نمیبينيم در آيينه خود را صبحدم يک روز
کربلا را میسرود اینبار روی نیزهها
با دو صد ایهام معنیدار، روی نیزهها
به بام بر شدهام از سپیدۀ تو بگویم
اذان به وقت گلوی بریدۀ تو بگویم
بهار، سفرۀ سبزیست از سیادت تو
شب تولّد هستیست یا ولادت تو؟
جاری استغاثهها ای اشک!
وقت بر گونهها رها شدن است
هرچند، نامِ نیک، فراوان شنیدهایم
نامی، به با شکوهی زینب، ندیدهایم
سوارِ گمشده را از میان راه گرفتی
چه ساده صید خودت را به یک نگاه گرفتی
سلام ما به حسین و سفیر عطشانش
که در اطاعت جانان، گذشت از جانش