حرمت خاک بهشت است، تماشا دارد
جلوۀ روشنی از عالم بالا دارد
سجادۀ سبز من چمنزاران است
اشکم به زلالی همین باران است
عطر بهار از جانب دالان میآید
دارد صدای خنده از گلدان میآید
گفتیم آسمانی و دیدیم، برتری
گفتیم آفتابی و دیدیم، بهتری
زینب صُغراست او؟ یا مادر کلثوم بوده؟
یا خطوط درهم تاریخ نامفهوم بوده؟
آورده است بوی تو را کاروان به شام
پیچیده عطر واعطشای تو در مشام
نرگس، روایتیست ز عطر بهار تو
مریم، گلیست حاکی از ایل و تبار تو
پیغمبرانه بود ظهوری که داشتی
خورشید بود جلوۀ طوری که داشتی
به دریا رسیدم پس از جستجوها
به دریای پهناور آرزوها
این خانواده آینههای خداییاند
در انتهای جادۀ بیانتهاییاند
نه از لباس کهنهات نه از سرت شناختم
تو را به بوی آشنای مادرت شناختم