خوشا که خط عبور تو را ادامه دهیم
شعاع چشم تو را تا خدا ادامه دهیم
رسیدی و پر و بال فرشتهها وا شد
شب از کرانۀ هستی گذشت و فردا شد
بشوی این گرد از آیینۀ خویش
به رغم عادت دیرینۀ خویش
آن روز، گدازۀ دلم را دیدم
خاکستر تازۀ دلم را دیدم
برخاستم از خواب اما باورم نیست
همسنگرم! همسنگرم! همسنگرم! نیست
بیا به خانه که امّید با تو برگردد
هزار مرتبه خورشید با تو برگردد
خبر این بود که یک سرو رشید آوردند
استخوانهای تو را در شب عید آوردند
کس راز حیات او نداند گفتن
بایست زبان به کام خود بنهفتن
دگر اين دل سر ماندن ندارد
هوای در قفس خواندن ندارد
ايمان و امان و مذهبش بود نماز
در وقت عروج، مركبش بود نماز
از عمر دو روزی گذران ما را بس
یک لحظۀ وصل عاشقان ما را بس
عید است و دلم خانۀ ویرانه بیا
این خانه تکاندیم ز بیگانه بیا
ای صاحب عشق و عقل، دیوانۀ تو
حیران تو آشنا و بیگانۀ تو
میرسم خسته میرسم غمگین
گرد غربت نشسته بر دوشم
خوشا از دل نَم اشکی فشاندن
به آبی آتش دل را نشاندن