ای کاش که در بند نگاهش باشیم
دلسوختۀ آتش آهش باشیم
گل کرده در ردیف غزلهای ما حسین
شوری غریب داده به این بیتها حسین
هان این نفس شمرده را قطع کنید
آری سر دلسپرده را قطع کنید
ما گرم نماز با دلی آسوده
او خفته به خاکِ جبهه خونآلوده
گفت: در میزنند مهمان است
گفت: آیا صدای سلمان است؟
تفسیر او به دست قلم نامیسّر است
در شأن او غزل ننویسیم بهتر است
اگر خدا به زمین مدینه جان میداد
و یا به آن در و دیوارها دهان میداد
با حضورت ستارهها گفتند
نور در خانهٔ امام رضاست
زیر باران دوشنبه بعدازظهر
اتفاقی مقابلم رخ داد
همین که دست قلم در دوات میلرزد
به یاد مهر تو چشم فرات میلرزد
شب آخر هنوز یادم هست
خیمه زد عطر سیب در سنگر
یازده بار جهان گوشهٔ زندان کم نیست
کنج زندان بلا گریهٔ باران کم نیست
کاش من هم به لطف مذهب نور
تا مقام حضور میرفتم
بستهست همه پنجرهها رو به نگاهم
چندیست که گمگشتۀ در نیمۀ راهم
دارد دل و دین میبرد از شهر شمیمی
افتاده نخ چادر او دست نسیمی