ای لحظهبهلحظه در تماشای همه
دیروزی و امروزی و فردای همه
ای کاش مرا گلایه از بخت نبود
یک لحظه خیالم از خودم تخت نبود
قندیل و شمعدان و چراغان
آیینه و بلور و کبوتر
این جاده که بیعبور باقی مانده
راهیست که سمت نور باقی مانده
یک دفتر خون، شهادتین آوردند
از خندق و خیبر و حنین آوردند
چشم همه چشمههای جوشان به خداست
باران، اثر نگاه دهقان به خداست
کوه آهسته گام برمیداشت
پیکر آفتاب بر دوشش
جاده ماندهست و من و اين سر باقى مانده
رمقی نيست در اين پيکر باقى مانده
با هر نفسم به یاد او افتادم
دنیا همه رفت و او نرفت از یادم