تو کیستی که ز دستت بهار میریزد
بهار در قدمت برگ و بار میریزد
زیر بار کینه پرپر شد ولی نفرین نکرد
در قفس ماند و کبوتر شد ولی نفرین نکرد
چون بر او خصم قسم خوردۀ دین راه گرفت
بانگ برداشت، مؤذّن كه: خدا! ماه گرفت
گفتم به گل عارض تو کار ندارد؛
دیدم که حیایی شررِ نار ندارد
مست از غم توام غم تو فرق میکند
محو توام که عالم تو فرق میکند
چون جبرئیل، حکم خدای مبین گرفت
در زیر پر بساط زمان و زمین گرفت