غریبِ در وطن، میسوخت آن شب
درون خویشتن، میسوخت آن شب
در کویری که به دریای کرم نزدیک است
عاشقت هستم و قلبم به حرم نزدیک است
سر تا به قدم آینۀ حسن خدایی
کارش ز همه خلق جهان عقدهگشایی
ای آنکه غمت وقف دلِ یاران شد
بر سینه نشست و از وفاداران شد
مَردمِ كوچههای خوابآلود، چشم بیدار را نفهمیدند
مرد شبگریههای نخلستان، مرد پیكار را نفهمیدند
ای همه جا یار رسولِ خدا
محرم اسرار رسولِ خدا
قطرهام اما به فکر قطره ماندن نیستم
آنقدَر در یاد او غرقم که اصلاً نیستم
همیشه خاکی صحن غریبها بد نیست
بقیع، پنجره دارد اگرچه مشهد نیست
خدا میخواست تا تقدیر عالم این چنین باشد
کسی که صاحب عرش است، مهمان زمین باشد