رسیدی و پر و بال فرشتهها وا شد
شب از کرانۀ هستی گذشت و فردا شد
مشتاق و دلسپرده و ناآرام
زین کرد سوی حادثه مَرکب را
آن روز، گدازۀ دلم را دیدم
خاکستر تازۀ دلم را دیدم
داشت میگفت خداحافظ و مادر میسوخت
آب میریخت ولی کوچه سراسر میسوخت
بیا به خانه که امّید با تو برگردد
هزار مرتبه خورشید با تو برگردد
از زخم شناسنامه دارند هنوز
در مسجد خون اقامه دارند هنوز
رفتی سبد سبد گل پرپر بیاوری
مرهم برای زخم كبوتر بیاوری
ز آه سینۀ سوزان ترانه میسازم
چو نی ز مایۀ جان این فسانه میسازم
هنوز گریه بر این جویبار کافی نیست
ببار، ابر بهاری، ببار! کافی نیست
میرسم خسته میرسم غمگین
گرد غربت نشسته بر دوشم