مردم که شهامت تو را میدیدند
خورشید رشادت تو را میدیدند
رسیدی و پر و بال فرشتهها وا شد
شب از کرانۀ هستی گذشت و فردا شد
سر تا به قدم عشق و ارادت بودی
همسنگر مردی و رشادت بودی
در خاک دلی تپنده باقی ماندهست
یک غنچۀ غرق خنده باقی ماندهست
کو خیمۀ تو؟ پلاک تو؟ کو تَنِ تو؟
کو سیمای خدایی و روشنِ تو؟
آن روز، گدازۀ دلم را دیدم
خاکستر تازۀ دلم را دیدم
غبار خانه بروبید، عید میآید
ز کوچههاست که بوی شهید میآید
که دیده زیر زمین باغ بیخزانی را؟
نهانتر از سفر ریشهها جهانی را
آنقدر نقش لالۀ پرپر کشیدی
تا آنکه آخر، عشق را در بر کشیدی
اگر چه خانه پر از عکس و نام و نامۀ توست
غریب شهری و زخمت شناسنامۀ توست
بیا به خانه که امّید با تو برگردد
هزار مرتبه خورشید با تو برگردد
این چندمین نامهست بابا مینویسم؟
هر چند یادت نیست امّا مینویسم
میرسم خسته میرسم غمگین
گرد غربت نشسته بر دوشم