رسیدی و پر و بال فرشتهها وا شد
شب از کرانۀ هستی گذشت و فردا شد
بهسوی علقمه رفتم که تشنهکام بیایم
وَ سر گذاشته بر دامن امام بیایم
آن روز، گدازۀ دلم را دیدم
خاکستر تازۀ دلم را دیدم
و کاش مرد غزلخوان شهر برگردد
به زیر بارش باران شهر برگردد
بیا به خانه که امّید با تو برگردد
هزار مرتبه خورشید با تو برگردد
بیمار کربلا، به تن از تب، توان نداشت
تاب تن از کجا، که توان بر فغان نداشت
میرسم خسته میرسم غمگین
گرد غربت نشسته بر دوشم
گفت: ای گروه! هر که ندارد هوای ما
سر گیرد و برون رود از کربلای ما...