حرمت خاک بهشت است، تماشا دارد
جلوۀ روشنی از عالم بالا دارد
جز تو ای کشتۀ بیسر که سراپا همه جانی
کیست کز دادن جانی بخرد جان جهانی
میگوید از شکستن سرو تناورش
این شیرزن که مثل پدر، مثل مادرش...
عطر بهار از جانب دالان میآید
دارد صدای خنده از گلدان میآید
ای که به عشقت اسیر، خیلِ بنیآدماند!
سوختگان غمت، با غم دل خُرّماند
زینب صُغراست او؟ یا مادر کلثوم بوده؟
یا خطوط درهم تاریخ نامفهوم بوده؟
حمد سزاوارِ آن خدای توانا
کآمده حمدش ورای مُدرِک دانا
نرگس، روایتیست ز عطر بهار تو
مریم، گلیست حاکی از ایل و تبار تو
زنی شبیه خودش عاشق، زنی شبیه خودش مادر
سپرده بر صف آیینه دوباره آینهای دیگر
به دریا رسیدم پس از جستجوها
به دریای پهناور آرزوها
نه از لباس کهنهات نه از سرت شناختم
تو را به بوی آشنای مادرت شناختم
قامتت را چو قضا بهر شهادت آراست
با قضا گفت مشیت که: قیامت برخاست...
زندهٔ جاوید کیست؟ کشتهٔ شمشیر دوست
کآب حیات قلوب در دم شمشیر اوست
گاهی اگر با ماه صحبت کرده باشی
از ما اگر پیشش شکایت کرده باشی